طبق دیدگاه وابستگی نظام جهانی سرمایه داری کنونی محصول تاریخی مشترک توسعه قدرت های استعماری و توسعه طلبی آن ها از قرن ۱۶ به بعد در مناطق توسعه نیافته امروزی و توسعه نیافتگی این مناطق بر اثر روابط استعماری مذکو
جلال یوسفی
مکتب وابستگی ریشه در مکتب اکلا دارد. بنابراین قبل از پرداختن به این مکتب، به طور خلاصه پیرامون اکلا نوشته می شود.
مکتب اکلا
پس از ناکامی الگوی نوسازی توسعه ، جستجو برای الگوهای جانشین آغاز گشت. این جستجو در قالب« کمیسیون اقتصادی آمریکای لاتین»[1] وابسته به سازمان ملل متحد نشان می دهد که در ادبیات توسعه به عنوان مکتب اکلا شناخته می شود.
عمده تأکید اکلا بر موارد زیر بوده است:
۱ .موقعیت آمریکای لاتین در اقتصاد بین المللی که به عنوان پیرامون برای مرکز سرمایه داری در ایالات متحده و اروپای غربی دیده می شود.
۲ .ساختار ناهمگن اقتصاد کشورهای آمریکای لاتین که به وسیله سطوح ناموزون و نابرابر توسعه در بخش های مختلف مشخص می گردید.
صاحب نظران این دیدگاه، تقسیم کار سنتی بین المللی جامعه پیرامونی را مورد نقد قرار میدهند. آنها سیاست جایگزینی واردات را اتخاذ کردند. بستن تعرفه های گمرکی بر کالاهای خارجی و نظارت بر نرخ مبادله و…. از سیاس های این گروه است که در ادامه این موارد بسط داده خواهند شد.
علت شکست اکلا
۱ . تشدید دخالت دولت
۲ .سیاست های تعرفه شدید
۳ . کاهش کیفیت کالای مصرفی
۴ . بنیان نهادن صنعت بر مبنای الگوی مصرفی
۵ . وابسته به تکنولوژی به کشورهای مرکز
6 . و نهایت این که این دیدگاه یک دیدگاه صرفاً اقتصادی است و سایر ساختارهای جامعه را مد نظر ندارد.
شکل گیری مکتب وابستگی
مکتب وابستگی نتیجه رخدادهایی به شرح زیر است:
مکتب وابستگی ریشه در نظریات انقلابی اکلا و نئومارکسیسم دارد. این دیدگاه تصویری از مناسبات میان کشورهای جهان سوم و غرب ارایه کرد که بیانگر وجود رابطه اقتصادی تحمیل شده از خارج مبتنی بر بهره کشی، وابسته و خلاف جهت توسعه بود.
فرض های اساسی مکتب وابستگی
نظریه پردازان وابستگی کلاسیک، وابستگی را به عنوان وضعیتی اقتصادی و تحمیل شده از بیرون تلقی می کنند و بر ناسازگاری میان وابستگی و توسعه تأکید می کنند.
« آندره گوندر فرانک» و » پل باران» از صاحب نظران اصلی مکتب وابستگی هستند.به نظر فرانک توسعه نیافتگی محصول ساخت یا ساختار داخلی جوامع نیست، بلکه تا حد زیادی نتیجه تاریخی ارتباط مداوم اقتصادی میان کشورهای توسعه نیافته « اقمار» و کشورهای توسعه یافته« مادر» است.فرانک در این مورد می گوید:« کشورهای توسعه نیافته امروزی هرگز توسعه نیافته نبوده اند بلکه از آنان می توان به عنوان کشورهای بی توسعه یاد کرد».منظور از کشور بی توسعه کشوری است که هنوز در مرحله توسعه سرمایه داری نهایتاً به ایجاد نظام های سرمایه داری صنعتی پیشرفته می انجامد، قرار نگرفته است. در مقایل کشورهای توسعه نیافته کشورهایی هستند که از منابع و شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی لازم برای گام گذاردن در راه توسعه محروم مانده است.
فرانک با تلفیق دو مفهوم استثمار طبقاتی و انتقال ارزش از مناطق جغرافیایی توسعه نیافته به مناطق پیشرفته مفهوم« زنجیره روابط استثمار طبقاتی و انتقال ارزش را از مناطق جغرافیایی توسعه نیافته به مناطق پیشرفته مفهوم زنجیره روابط استثماری مرکزی پیرامون» را مطرح می کند و مدل نظری خود را به تصویر می کشد که این زنجیره کلیه مناطق جهان را در بر می گیرد.
طبق دیدگاه وابستگی نظام جهانی سرمایه داری کنونی محصول تاریخی مشترک توسعه قدرت های استعماری و توسعه طلبی آن ها از قرن ۱۶ به بعد در مناطق توسعه نیافته امروزی و توسعه نیافتگی این مناطق بر اثر روابط استعماری مذکور است.
فرانک در دهه های مختلف تغییراتی را در نظریات خود ایجاد نمود.او در دهه ۶۰ و ۷۰ از منتقدان نظریه وابستگی و از مدافعان انقلاب کوبا و یک سوسیالیست متعهد بود. از پل باران و مکتب اکلا تأثیر پذیرفته بود. در این دو دهه حملات خود را بر سنت غالب جامعه شناسی توسعه متمرکز نمود و هر گونه نظریه را در باره توسعه نیافتگی که تاریخ جوامع توسعه نیافته را نادیده می انگارد ، فاقد اعتبار لازم دانسته و به نظر او ساخت نظام سرمایه داری در زنجیره ای از روابط اقمار- مادر شهر عمل نماید. به نظر فرانک ارتباط میان مرکز- پیرامون موجب توسعه نیافتگی پیرامون می شود و اشتباه است که صنعتی شدن و توسعه را منوط به ارتباط و پیوندیک کشور با غرب بدانیم. فرانک طبقات را عمدتاً توده ای تمایز نیافته میدانست و معتقد بود که ساخت طبقات داخلی بازتابی از ساختار اقتصادی گسترده تر است.
فرانک در دهه ۸۰ نظریه خود را مقداری تعدیل کرد و تأکید او از مفهوم توسعه به مدیریت بحران ارجاع یافت.در این نظریه او نابرابری را ذات نظام جهانی دانسته و بر این عقیده بود که این سیستم جبراً ساخت نابرابر مرکز پیرامون را ایجاد می کنند.
خطوط اصلی اندیشه فرانک در دهه ۸۰
انتقادات وارده بر مکتب وابستگی کلاسیک
انتقادات فرانک در نقد اندیشه خود
۱ . نظریه وابستگی هرگز در باره ریشه کن کردن وابستگی راه حلی ارایه نداده است.
۲ . توسعه بایستی در چارچوب دولت های ملی به دست آید و توسعه نیافتگی نیز در همین چارچوب ها رفع شود. این در حالی است که نظریه وابستگی دارای گرایش های ضد ارتدوکسی است.
۳ . رشد اقتصادی از طریق انباشت سرمایه به معنی توسعه است. هیچ راه حل و سیاستی دیگر برا ی توسعه ارایه نشده است.
۴ .مطالعات توسعه جزیی ازمشکل توسعه است. ندیدن عامل سیاسی توسط فرانک. عامل واقعی مشکلات توسعه سیاسی هستند. دگر گونی سیاسی تقریباً از طریق اصلاحات غیر ممکن و یا مشکل است و می طلبد که پاسخ دگر گونی سیاسی در انقلاب باشد. فرانک می گوید: بر من روشن شده است که مطالعات توسعه از جمله مطالعات خود من مطلقاً بخشی از راه حل مسایل توسعه نیستند، بلکه جزیی از مشکل به شمار می آیند چون هم مشکل واقعی و هم راه حل واقعی در سیاست نهفته اند.
مکتب وابستگی جدید محصول تجدید نظر و اصلاح در اندیشه های نظریه وابستگی کلاسیک تحت عنوان « مطالعات وابستگی جدید» است. توجه نظریه پردازان نسل جدید نظریه وابستگی ، معطوف به « توسعه جهان سوم» است. سطح تحلیل آن ها« ملی» است و هدفشان نیز تبیین توسعه از طریق عوامل داخلی نظیر ارزش های فرهنگی و نهادهای اجتماعی است. نسل جدید طرفداران نظریه وابستگی نیز از دوگانگی « سنت و تجدد» استفاده می کنند و معتقدند نوسازی به نفع کشورهای جهان سوم است.
با این وصف تفاوت هایی نیز میان این دونسل وجود دارد :اولاً در مطالعات جدید وابستگی سنت وتجدد به عنوان مفاهیمی متباین در نظر گرفته نمی شوند و حتی می توانند با یکدیگر همزیستی و پیوند داشته باشند. همچنین محققان این حوزه به جای بحث در این باره که سنت مانع توسعه است تلاش می کنند، نقش مثبت و مفید سنت را نشان دهند. دوم اینکه به جای بیان بحث های مجرد و انتزاعی به انجام مطالعات مشخص موردی و ارائه تحلیل های تاریخی توجه می کنند. علاوه بر این، آن ها به مسیر توسعه به سوی الگوهای غربی اعتقاد ندارند و معتقد اند هر یک از کشورهای جهان سوم می توانند مسیرخاص خود را برای نیل به توسعه دنبال کنند. همچنین علاوه بر توجه به عوامل داخلی برای عوامل خارجی و نقش ستیز اجتماعی نیز اهمیت قایل هستند. سعی نسل جدید نظریه های وابستگی پرهیز از تبیین های ساده تک علتی و تأکید بر تبیین های کثرت گرایانه چند متغیری است. در این گونه تحلیل ها نهادهای مختلف اجتماعی ، فرهنگی ، سیاسی، اقتصادی ، مسیرهای متعدد توسعه و تعامل میان عوامل خارجی و داخلی مورد توجه قرار می گیرد.
وابستگی جدید
مکتب وابستگی جدید محصول تجدید نظر و اصلاح در اندیشه های نظریه وابستگی کلاسیک تحت عنوان « مطالعات وابستگی جدید» است. توجه نظریه پردازان نسل جدید نظریه وابستگی ، معطوف به « توسعه جهان سوم» است. سطح تحلیل آنها« ملی» است و هدفشان نیز تبیین توسعه از طریق عوامل داخلی نظیر ارزش های فرهنگی و نهادهای اجتماعی است. نسل جدید طرفداران نظریه وابستگی نیز از دوگانگی « سنت و تجدد» استفاده می کنند و معتقدند نوسازی به نفع کشورهای جهان سوم است.
با این وصف تفاوت هایی نیز میان این دونسل وجود دارد : اولا در مطالعات جدید وابستگی سنت وتجدد به عنوان مفاهیمی متباین در نظر گرفته نمی شوند و حتی می توانند با یکدیگر همزیستی و پیوند داشته باشند. همچنین محققان این حوزه به جای بحث در این باره که سنت مانع توسعه است تلاش می کنند، نقش مثبت و مفید سنت را نشان دهند. دوم اینکه به جای بیان بحث های مجرد و انتزاعی به انجام مطالعات مشخص موردی و ارائه تحلیل های تاریخی توجه می کنند. علاوه بر این، آنها به مسیر توسعه به سوی الگوهای غربی اعتقاد ندارند و معتقد اند هر یک از کشورهای جهان سوم می توانند مسیرخاص خود را برای نیل به توسعه دنبال کنند. همچنین علاوه بر توجه به عوامل داخلی برای عوامل خارجی و نقش ستیز اجتماعی نیز اهمیت قایل هستند. سعی نسل جدید نظریه های وابستگی پرهیز از تبیین های ساده تک علتی و تاکید بر تبیین های کثرت گرایانه چند متغیری است. در این گونه تحلیل ها نهادهای مختلف اجتماعی ، فرهنگی ، سیاسی، اقتصادی ، مسیرهای متعدد توسعه و تعامل میان عوامل خارجی و داخلی مورد توجه قرار می گیرد.
تفاوت مکتب وابستگی جدید با وابستگی کلاسیک
۱. رویکرد ساختارگرایانه : روش تحقیق مورد استفاده در این مکتب تلفیقی از رویکرد تاریخی و ساختارگرایانه است. در حالیکه مکتب وابستگی کلاسیک مبتنی بر روش های انتزاعی و تحلیلی است.
۲ .مطالعات خاص گرایانه : در وابستگی جدید برخلاف سنت وابستگی کلاسیک ، رویکرد عام گرایانه
کنار گذاشته می شود و درعوض هرجامعه به صورت خاص و به عنوان یک مورد تجربی منحصر به فرد مورد مطالعه قرار می گیرد.
۳ .تاکید بر متغیرهای درونی جامعه در فرآیند وابستگی: در وابستگی کلاسیک متغیرهای خارجی نظیرمبادله نابرابر و استعمار به عنوان علت اصلی وابستگی قلمداد می شود .در حالیکه در مکتب وابستگی جدید متغیرهای داخلی هر جامعه مانند مبارزات طبقاتی و دولت مورد مطالعه قرار می گیرد.
۴ . مطالعه پدیده های اجتماعی و سیاسی به عنوان عامل وابستگی : ماهیت وابستگی از نظر طرفداران نظریه وابستگی کلاسیک اقتصادی است. اما از نظر طرفداران مکتب وابستگی جدید ریشه های وابستگیرا باید در پدیده های سیاسی و اجتماعی جستجو کرد.
۵ .ملازم بودن احتمالی توسعه و وابستگی: برخلاف سنت وابستگی کلاسیک که وابستگی را دربرابرتوسعه قرار می دهد ، طرفداران وابستگی جدید بر این باورند که این امکان وجود دارد که وابستگی و توسعه همزمان در یک جامعه وجود داشته باشند. به عبارت دیگر وجود وابستگی ضرورتا مانع توسعه یافتگی نخواهد شد.
نظریات برخی از صاحبنظران مکتب وابستگی جدید
کاردوزو
وی اصطلاح توسعه وابسته یا توسعه مقارن با وابستگی را به کار می برد که به معنی این است که هم توسعه و هم وابستگی را می توان در کنار یکدیگر داشت. وی مدعی است با ظهور شرکتهای بین المللی چندملیتی، ورود سرمایه صنعتی به کشورهای پیرامونی و پیدایش تقسیم کار جدید بین المللی مرحله ای نوین آغاز شده است به گونه ای که منافع شرکتهای خارجی تا حدی با رونق داخلی کشورهای وابسته سازگار شده اند، به این معنا که آنها خود به ارتقای توسعه کشور پیرامونی کمک می کنند. حاصل این روند توسعه وابسته است. از نظر کاردوزو سه عامل (دولت اقتدارگرا، شرکتهای چندملیتی و بورژوازی محلی) مهم ترین نقش را در توسعه وابسته داشته اند.
اودانل
او ظهور دولت دیوان سالار اقتدارگرا در آمریکای لاتین را عاملی اصلی در توسعه وابسته این کشورها می داند .از نظر اودانل حاکمیت دیوان سالاران، انسداد سیاسی، انسداد اقتصادی، سیاست زدایی و تعمیق سرمایه داری وابسته از و یژگیهای باند دولت دیوانسالار – اقتدارگرا می باشد. از نظر اودانل سرمایه بین المللی شرط ضروری و لازم فرآیند تعمیق صنعت و نیروی محرکه دولت دیوانسالار اقتدارگرا ست.
تعمیق صنعت (اودانل): تولید کالاهای واسطه ای و کالاهای سرمایه ای نظیر محصولات پتروشیمی، اتومبیل، تجهیزات و ماشین آلات صنعتی بود که ضمن برخورداری از پیچیدگی بیشتر، از مصرف نهایی نیز فاصله بیشتری داشتند. به اعتقاد اودانل یک دولت موفق و دیوانسالار اقتدارگرا می تواند با اجرای یک سیاست گزینش، دوباره فضا را برای فعالیت مجدد بورژوازی ملی فراهم نماید. بدین ترتیب مثلثی شکل می گیرد که دولت دیوانسالار اقتدارگرا، سرمایه بین المللی و سرمایه محلی رئوس سه گانه آن هستند.
تفاوت مکتب وابستگی جدید با وابستگی کلاسیک
۱ .رویکرد ساختارگرایانه : روش تحقیق مورد استفاده در این مکتب تلفیقی از رویکرد تاریخی و ساختارگرایانه است. در حالیکه مکتب وابستگی کلاسیک مبتنی بر روش های انتزاعی و تحلیلی است.
۲ .مطالعات خاص گرایانه : در وابستگی جدید برخلاف سنت وابستگی کلاسیک ، رویکرد عام گرایانه نار گذاشته می شود و درعوض هرجامعه به صورت خاص و به عنوان یک مورد تجربی منحصر به فرد مورد مطالعه قرار می گیرد.
۳ .تأکید بر متغیرهای درونی جامعه در فرآیند وابستگی : در وابستگی کلاسیک متغیرهای خارجی نظیرمبادله نابرابر و استعمار به عنوان علت اصلی وابستگی قلمداد می شود .در حالی که در مکتب وابستگی جدید متغیرهای داخلی هر جامعه مانند مبارزات طبقاتی و دولت مورد مطالعه قرار می گیرد.
۴ . مطالعه پدیده های اجتماعی و سیاسی به عنوان عامل وابستگی: ماهیت وابستگی از نظر طرفداران نظریه وابستگی کلاسیک اقتصادی است. اما از نظر طرفداران مکتب وابستگی جدید ریشه های وابستگی را باید در پدیده های سیاسی و اجتماعی جستجو کرد.
۵ . ملازم بودن احتمالی توسعه و وابستگی : برخلاف سنت وابستگی کلاسیک که وابستگی را دربرابرتوسعه قرار می دهد ، طرفداران وابستگی جدید بر این باورند که این امکان وجود دارد که وابستگی و توسعه همزمان در یک جامعه وجود داشته باشند. به عبارت دیگر وجود وابستگی ضرورتاً مانع توسعه یافتگی نخواهد شد.
تفاوت و شباهت های وابستگی سنتی و نوسازی سنتی
۱ . موضوع مورد مطالعه هردو جهان سوم است.
۲ . از نظر روش تحقیق، هر دو از روش های تحقیق یکسانی استفاده می کنند که نظرات آن ها در سطح بسیارکلی و انتزاعی مطرح گردیده است.
۳ . از نظر قطب بندی ، هردو دیدگاه یک نظریه مبتنی بر قطب بندی ارایه می کنند، دیدگاه سنتی نوسازی در تقسیم بندی و قطب بندی دوگانه تقابل بین سنت و تجدد را بیان می کند و نظریه سنتی وابستگی متروپل – قمر یا مرکز- پیرامون را مطرح می کند.
تفاوت های دو نظریه نوسازی و وابستگی
[۱]. Economic Commission of Latin America(ECLA)
We’ve arvired at the end of the line and I have what I need!