توسعه با توجه به نظر این منتقدان، حسن تعبیری برای هژمونی آمریکا و متحدانش پس از جنگ بود و اساس آن نیز باید بر اساس برنامه های توسعه ایالات متحده و متحدان اروپایی و غربی آن جلو میرفت.
جلال یوسفی
تحولات و دستاوردهای دوران رنسانس و انقلاب صنعتی زمینه های بروز یک سری تحولات فکری، اقتصادی، سیاسی، فلسفی و تحول در شیوه های زندگی انسانی را فراهم آوردند. آغاز این تحولات، نوید دوره ای را می داد که تحت عنوان « دوره مدرن» یا « مدرنیته» مطرح گردید. این تغییرات به نوعی گذشت از دوره قبل و آغاز دوره ای بود که دانشمندان آن عصر وعده پیشرفت اجتماعی را به مدد عقل و علم می دادند. این رویکرد به تحول جامعه بشری، در نیمه دوم قرن بیستم در گفتمان توسعه در قالب دیدگاه نوسازی تجلی یافت نگاه آن به مسایل توسعه کشورهای جهان سوم بود.
در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ نظریه نوسازی، گفتمان مسلط توسعه بود، اما وعدههای آن در جهان سوم نه تنها محقق نشد بلکه باعث شد بسیاری از پیوندها و رشتههای عمیق فرهنگی و اجتماعی از هم گسسته و نوعی اختلال در نظام اجتماعیِ آنها ایجاد شود و منجر به شکل گیری دیدگاهها ی مختلف و متضاد با آن شود. در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ نظریه نوسازی از سوی نظریه وابستگی به چالش کشیده شد. نظریه وابستگی ابتدا در آمریکای لاتین و بعد به وسیله دانشجویان آمریکایی مخالف جنگ به درون ایالات متحده راه خود را باز کرد. استدلال نظریه وابستگی این است که برخلاف موارد ادعا شده از سوی نظریه نوسازی ، عامل توسعه نیافتگی آنها را باید در ارتباط بین وابستگی بیرونی و استثمار داخلی جستجو کرد. در نیمه دوم دهه ۱۹۸۰ رویکردها نسبت به توسعه انتقادی بود و دوره مدرن به نقد کشیده شد. از جمله دانشمندانی که این دوره را به نقد کشیده اند، از درون خود گفتمان مدرنیسم می توان به نظریه پردازان مکتب فرانکفورت اشاره کرد.
بعد از آن از اندیشه ای تحت عنوان« پسا مدرن»،« پسا ساختارگرایی» یاد می شود. این اندیشه شناخت را جزئی، جانبدارانه و محلی و محدود می داند نه کلی و فراگیر.
به موازات بحث در این باره که چگونه میتوان به توسعه دست یافت، از دهه ۰۱۹۸ ، مفهوم پسا توسعه مطرح شد. اندیشه انتقادی پسا توسعه به عنوان یک گفتمان، نظریه توسعه مدرنیستی را به عنوان یک تئوری آکادمیک با کار ویژههای پنهان سیاسی و اقتصادی نقد میکرد. در واقع مفهوم و تعریف مکتب پسا توسعه بر اساس انتقادها و ضدیت آن با گفتمان توسعه مدرنیستی شکل میگیرد و انتقاد و ضدیت با توسعه مدرنیستی دال مرکزی اندیشمندان مکتب پسا توسعه است.
بر اساس نظر مکتب پسا توسعه گرایی، ماهیت آکادمیکی، سیاسی و اقتصادی نظریات توسعه بر یک مبنای سیاسی و ایدئولوژیک بنا گذاشته شده است و در نتیجه تنها با شرایط اجتماعی جامعه ای خاص مرتبط است. ساخت اجتماعی و ایدئولوژیک فرآیند توسعه باعث شده تا گفتمان پسا توسعه، نظریه مدرنیستی توسعه را منعکس کننده الگوی هژمونی غرب و هدایت کننده پروژه غربی سازی دنیا بداند. توسعه به عنوان یک ایدئولوژی و یک چشم اندازه اجتماعی ریشه در آرمانهای نوسازی دارد که کشورهای جهان را به پیروی و تقلید از مدل جهانی اقتصاد و جامعه غربی تشویق میکند.
نفوذ غرب در جهان، گفتمان توسعه با روابط نابرابر قدرت بین غرب و بقیه جهان ، دانش غربی توسعه و سیر خطی پیشرفت روبه جلو با هدایت غرب برای بقیه جهان از مفروضات رویکرد مدرنیستی توسعه بوده است. تحت تأثیر« ایوان ایلیچ» و دیگر منتقدان استعمارگرایی و پسا استعمارگرایی، تعدادی از نظریه پردازان توسعه مانند« آرتور اسکوبار» و «گوستاو استوا» معنای مدرن توسعه را به چالش کشیدند. آنها تاکید میکردند، که توسعه در گفتمان استعماری قبلی شمال را به عنوان پیشرفته، مترقی و کشورهای جنوب را به عنوان عقب مانده، بدوی و به سمت انحطاط نشان میداد . آنها اشاره میکنند که ادعای نظریه پردازان توسعه این است که شیوه جدید تفکر درباره توسعه با سخنرانی «هری ترومن» رئیس جمهور آمریکا در سال ۱۹۴۹ شروع شد. او در آن زمان گفت:« شیوه قدیمی امپریالیسم و استثمار خارجی برای سود، هیچ جایی در برنامههای ما ندارد. آنچه که ما در ذهن خود مجسم می کنیم یک برنامه توسعه بر اساس مفاهیم عادلانه دموکراتیک است». در حالی که ادعای نظریه پردازان توسعه این بود که با این سخنان دوران توسعه جدید شروع شده است، نظریه پردازان پساتوسعه، نشان دادند که این مفهوم توسعه به هیچ عنوان جدید نبوده است. با توجه به تغییر استراتژی آمریکا، آنها بر این نکته اذعان کردند که با توجه به اینکه دو سوم دنیا بر اساس تعریف جدید(سازمان ملل که تعریف آمریکایی از توسعه را مد نظر قرار داده بود) در حالت توسعهنیافتگی سر میکردند و برای فرار از عقب ماندگی باید راه چاره ای برای خود مییافتند، تنها راه نجات را نیز باید در خارج از فرهنگ خود و بر اساس تعریف جدید آمریکایی غربی سازمانهای بین المللی مییافتند و آن همکاری عادلانه با کشورهای غربی و آمریکا بود.
توسعه با توجه به نظر این منتقدان، حسن تعبیری برای هژمونی آمریکا و متحدانش پس از جنگ بود و اساس آن نیز باید بر اساس برنامه های توسعه ایالات متحده و متحدان اروپایی و غربی آن جلو میرفت.
بنیادهای تئوری پسا توسعه گرایی توسط جمعی از محققان توسعه از جمله،« اسکوبار»، «استوا»، «مجید رهنما»، «ساکس» ، «لاتوشه» ، « ریست» و «سابلی» به وجود آمد. یکی از شناخته شده ترین طرفداران رهیافت پسا توسعه آرتور اسکوبار است که از مطالعه موردی کلمبیا برای بحث درباره جریان توسعه استفاده میکند. او توسعه را به معنای رهیافت به شدت تکنوکراتیک اتخاذ شده از سوی بانک جهانی، حکومت ایالات متحده و دیگر موسسات شمالی در دوره پس از جنگ جهانی دوم میداند. مدعای او این است که پیش از آنکه بیرونیها به کلمبیا بیایند، چیزهایی مانند فقر بودند و در نتیجه نیازی به توسعه نبود. در حالی که بیشتر مردم آنچه که به عنوان امید به زندگی پایین تعریف شده است، داشتند، کودکان زیادی دسترسی به آموزش رسمی نداشتند و خانهها فاقد آب و برق بودند، این عوامل معمولاً به عنوان مسئله تلقی نمیشدند. بحث اسکوبار این است که با اعمال هنجارها و انتظارات بیرونی بر جامعه و اقتصاد کلمبیا، کشور به عنوان فاقد توسعه تعبیر شد. این فقدان تنها با پذیرش اشکال شمالی توسعه و از این رو گونههای متعدد مداخله در شکل کمک و یاری فنی، میتوانست مورد ملاحظه قرارگیرد. آن چه که اسکوبار و دیگر پسا توسعه گرایان از آن بحث میکنند این است که جریان توسعه آن طور که کشورهای جنوبی تجربهاش کرده اند بر پایه مفروضات اروپامدارانه بوده است. توسعه به زیر سلطه درآمدن نواحی بزرگی ازجنوب به نظام اقتصادی سیاسی تحت تسلط شمال کمک کرده است که خود سبب شده تا فرهنگهای بومی تخریب شوند، پایداری محیط های طبیعی تهدید شده و احساس حقارت میان مردمان جنوب بوجود آید. نظریهپردازان پساتوسعه بر اهمیت گفتمان توسعه تأکید می ورزند. به جای بی طرف بودن، این نظریه پردازان از این بحث می کنند که فهمهای توسعه روابط قدرت جاری را بازتاب میدهند و برخی ایده های توسعه را قادر میسازند تا به عنوان درست نشان داده شوند، در حالی که دیگر ایده ها کنار گذاشته شوند. اعضای اصلی مکتب پسا توسعه استدلال میکنند که توسعه همیشه ناعادلانه بوده، هرگز کارکرد صحیحی نداشته و در این زمینه به وضوح شکست خورده است. به گفته« ولفانگ ساکس»، یکی از اعضای برجسته مکتب پسا توسعه، ایده توسعه همیشه ثابت است و حرکت نمیکند و درجا می زند و درست به مانند ساختارهای روانی انسانی و غیر انسانی ، زمان برای بی مصرف شدن آن کافی است. نظریه پردازان پسا توسعه اشاره می کنند که چگونه مفهوم توسعه در سلسله مراتب کشورهای توسعه یافته و توسعه نیافته، باعث می شود که کشورهایی که عنوان پیشرفته تر دارند در یک سلسه مراتب فوقانی و تحطانی، نیاز کشورهای در حال توسعه را به سوی خود جلب می کنند تا کشورهای توسعه یافته به آنها کمک کنند.
نظریه پردازان این مکتب تأکید می کنند که گفتمان توسعه اغلب قوم مدارانه ) اروپا محور( جهان شمول و بر اساس مدلهای غربی صنعتی است و با توجه به منابع محدود دنیا، بر این امر تأکید می کند که راه درست راه غرب است، و استفاده از زمینههای محلی، فرهنگی و تاریخی مردم باعث می شود تا آنها در جهل مفرط توسعه نیافتیگی و بی ثباتی باقی بمانند. اساس کار نظریه پردازان پسا توسعه ترویج کثرت گرایی در ایده های مربوط به توسعه است و در واقع آنها تأکید میکنند که مکتب توسعه ، توسعه را در خود توسعه می بیند، اما آنها توسعه را در جنبه همگانی و مردمی آن می بینند یعنی جنبه بیرونی . از جمله نقاط شروع و مفروضات اساسی اندیشه پسا توسعه، این است که طبقه متوسط، سبک زندگی غربی و همه مشتقات آن از جمله ) خانواده هسته ای، مصرف انبوه، زندگی در حومه شهر، فضای گسترده خصوصی و (… نه واقعگرایانه است و نه یک هدف مطلوب برای اکثریت جمعیت جهان. در این بعد، معنای توسعه به عنوان نیاز به فقدان، نابودی عمدی فرهنگ بومی یا دیگر حالات روانی، سازگاری با محیط زیست غنی و دیگر روشهای زندگی پر بار است که توسعه برای رسیدن به سبک غربی تبلیغ میکند. به عنوان یک نتیجه، راههای زندگی رضایت بخش برای بشر که قبلا برای دستیابیش تلاش میکرد در گفتمان توسعه تبدیل به مفهوم کارایی میشود که این به این دلیل است که مردم باید با درک تغییرات توسعه ، کارایی را جایگزین زندگی رضایت بخشی بکنند که قبلا بر اساس درک خودشان ان زندگی را دنبال میکردند .توسعه به عنوان مجموعه ای از دانش، مداخلات و جهان بینی)در کوتاه مدت گفتمان( که همچنین در قدرت نیز دیده میشود، تبدیل به مداخله، و سپس قانون و حکومت میشود. پسا توسعه گراها، با نقد مسیر خطی توسعه بر اساس گفتمان توسعه، خواستار تنوع بخشیدن به چشم انداز و اولویتهای فرهنگی هستند. به عنوان مثال ، سیاست تعریف و رفع نیازها در اندیشه توسعه، ریشه ای عمیق در مفهوم نمایندگی یا وکالت دارد. بر این اساس مفهوم توسعه، با پوشاندن بازی روابط قدرت، منافع سازمانها و کارشناسان توسعه )بانک جهانی،صندوق بین الملی پول و…( و با مطرح کردن اولویتهای توسعه، منافع توده مردم و صداهای متفاوت را برای بیان کردن نگرانیهای توسعه از فرآیند توسعه حذف میکند. رویکرد پسا توسعه تلاش میکند تا بر نابرابری ساختاری گفتمان توسعه نخبه گرایانه غلبه کند و با باز کردن فضای گفتگو برای مردم غیر غربی و عادی که نگرانیهای فراوانی در مورد آینده پیشرفت خودشان و جامعه دارند، نظرات آنان را ترویج کند. از همه مهمتر پسا توسعه گرایان به مفروضات مکتب توسعه در مورد استانداردهای پیشرفت حمله میکنند و میگویند معیارهای پیشرفت چگونه است و کلید توسعه دست چه کسی است و چگونه ممکن است سیاستهای استاندارد پیشرفت اجرا شود. به طور کلی مفروضات مفهومی و کاربردی مورد انتقاد پسا توسعه گرایان از این قرار است: توسعه مفهومی به شدت مورد مجادله است. سازمانهای بینالمللی اغلب سنجههای اقتصادی مانند تولید ناخالص ملی سرانه را برای ارزیابی توسعه به کار میگیرند. سنجههای سطح ملی نابرابری های مهم مکانی و اجتماعی را پنهان میکنند.
امروزه با وجود استعمارزدایی گسترده، در نظر گرفتن نقش استعمارگری در فهم توسعه مهم است. توسعه به عنوان یک جریان محدود به آفریقا، آسیا، آمریکای لاتین و کارائیب نمیشود. توسعه را میتوان به عنوان ایده اروپامدارانه ای که به بقیه جهان تحمیل شده فهمید.
ازنظر اسکوبار ویژگیهای اساسی پساتوسعه به شرح زیر است:
1- علاقه به انواع توسعه، بلکه علاقه به یافتن جایگزینهایی برای توسعه، لذا رد کل پارادایم توسعه
۲- علاقه و توجه به دانش و فرهنگ محلی
3 0 دفاع و حمایت و کمک به گسترش جنبشهای تکثرگرایانه محلی
. Rahma
. Sach
Ya learn somihteng new everyday. It’s true I guess!