…………..محض رضای خدا نگذارید جلال یوسفی و علی احمدی سخنرانی کنند. اینها کار را خراب می کنند و….،
انتخابات مجلس دهم بود. خسته و کوفته در یک روز بارانی به دلیل سردرد شدید و هم چنین شنیدن خبری مبنی بر حضور کاندید رقیب در منطقه رستم توسط فرزاد نظری به وسیله تلفن ، سفر انتخاباتی به منطقه دشمن زیاری را ناتمام و به نورآباد برگشتم. ماشین را گوشه ای پارک کرده و داخل ستاد شدم. قرص مسکنی توسط ذبیح گودرزی برایم آورده شد و با استکان چای ذبیح نفسی تازه کردم. ذبیح اصرار داشت که مرا به درمانگاه ببرد ولی من قبول نکردم، بنابراین از من خواهش کرد تا کمی استراحت کنم. از اتاق خارج شدم، اما نمی دانم چه شد که از رفتن مستقیم به طبقه دوم(محل استراحتم) منصرف شدم و به خانه بغلی که محل برنامه ریزی بود رفتم، جلوی درب اتاق داشتم کفش های خود را در می آوردم که ناخواسته حرف های افراد داخل اتاق توجهم را جلب کرد. یک نفر داشت از لیست سیاه سخنرانی در ستاد حرف می زد(تعبیر لیست سیاه از من است). اسم من بر زبانش به رقص در آمد. این بود که کفش را در نیاوردم تا برگردم. ایشان می گفت محض رضای خدا نگذارید جلال یوسفی و علی احمدی سخنرانی کنند. اینها کار را خراب می کنند و….، دروغ هایی مبنی بر زاویه من و جناب احمدی با حکومت بر زبان آورد که همه را در خاطرات آن روز با اسم فرد یاد شده آورده ام.
با این حال فردای آن روز با فرزاد به منطقه رفتیم و ضمن چک کردن اوضاع، تمهیداتی را دوتایی(تاکید می کنم دوتایی) اتخاذ کردیم و در واقع جلوی حرکت رقیب گرفته شد. نه ستادی داشتیم و نه بلندگو و نه هیچ چیز دیگر. خودروی ۴۰۵ زهوار در رفته فرزاد بود و چند دانه پرتقال و رانندگی فرزاد و نق زدن من به او. پرتقال ها را نیز فرزاد از جیب شخصی خود خریداری کرده بود.
Http://telegram.me/Dryousefi
@Dryousefi