در زمان ما نشان انقلابی گری، حاضر شدن برای رفتن بر روی مین بود. گذشتن از خانواده برای انقلاب و لو این که برادر و یا خواهر و خانواده را به تیر بلا بسپاریم، گذران زندگی جوانی در جلوی تیرها و چند روز بازگشت به منطقه را نیز به نگهبانی مشغول بودیم.
دکتر جلال یوسفی
به نام خداوند جان آفرین
به بهانه آغاز به کار مجلسی که خود را انقلابی می داند.
در سال۱۳۹۴ پس از رد صلاحیت انبوه اصلاح طلبان( بسیاری بدون استناد به بک برگ سند و صرفاً اشاره به یک ماده و به صورت عام و بدون ارایه اسناد به کاندیداها)، به یقین رسیدم که فرضیه های برخی از افراد مبنی بر این که یک مشی بر آن است تا با قرائت خود اسلام را در ایران پیاده کند و در این راه از زدن و دور انداختن هیچ عنصری دریغ نخواهد کرد( خواه فرمانده عالیرتبه جنگ، خواه مدیر عالی بسیج، جانباز، برادر شهید، فرزند شهید، و…. خواه آزاده ای باشد که در دوران کودکی که حضرات در حجره ها درس تلمذ می کردند، در عراق شرط مصاحبه خویش را داشتن حجاب خبرنگار غربی اعلام کرد و موفق هم شد). بر همین اساس، پس از رایزنیها و بحث و بررسی و تجسس و تحقیق، نظر خود را این طور بین دوستانی که از بنده اعلام پشتیبانی کرده بودند، اعلام کردم که به طور کلی ما از دور انتخابات کنار برویم، زیرا معتقدم ما پیاده نظام گروهی در کشور شده و برای این این مشی خاص، فقط یک سوپاپ اطمینانی( و اصطلاحی که ما در جبهه به شوخی با برادران رزمنده به کار می بردیم« گونی شنی برای سنگر») بیش نخواهیم بود و عرض کردم، شواهد نشان میدهد که مجلس طوری دستچین خواهد شد که ریاست مجلس همان است که دو دوره قبلی بر صندلی نشته بود و نیروهایی که ما به عنوان تدبیر و امید راهی مجلس می کنیم، بخش زیادی از آنان با توجه به سابقه ای که از آنان دارم، در بدقولی و عهد شکنی دست یهود زمان حضرت موسی( ع) را از پشت بسته اند. بحث ها کش و قوس پیدا کرد و چون مطمئن شدم که نان برخی در این زد و بندهاست، صرفاً به دلیل پشتیبانی که از من شده بود، پس از رد صلاحیت خود، فقط و فقط به آنان کمک کرده تا نیروی انتخاب شده اشان که معلوم هم نشد که خط و مشیای دارد، وارد مجلس شد و آن شد که نه ما می خواسیتم و نه مردم و نه حتی اطرافیان ایشان؛ پیروز میدان شود. اولین چیزی که من در ذهن خودم از آن حرکت به خیانت به خودمان و جنایت در مشی تعبیر کردم« آن دفاع همه جانبه از وزیر کشور»ی بود که من و امثال من که نردبان ترقی افراد بودیم، حاضر نبودیم که این وزیر در حد مدیر دبستانی نیز به کار گرفته شود( فکر کنم در این پنج – شش سال متوجه هزینه هایی که این وزیر برای کشور به وجود آورده شده اید). بگذریم از مصادیق بیرون برویم.
بالاخره جواب آقایان و خانم ها این بود که ما نباید میدان را خالی کنیم و در نهایت برخی نیز پشت سر بنده می گفتند که ایشان حتی از تشریک مشاعی و نیز هماهنگی مرحوم رفسنجانی و آقای خاتمی نیز ناراضی در سال۱۳۹۲ و به پاستور بردن حسن روحانی ناراضی است و برخی دوستان با عجله و ناراحتی این خبر را به من می رساندند. در حالی که من از آن « زد و بند» خروج عارف و ورود حسن روحانی به « افول اصلاح طلبان» نام بردم. زیرا از آن طرف خاتمی در دوران آخر ۸ ساله خود که مردم هم حقاً از وضعیت اقتصادی ایشان به طور کلی راضی بودند، کلاً به دلیل انتقاداتی که از سوی همراهانش از ایشان گردید، کلاً انتخابات را به عمد( قهر) رها کرد و از سوی دیگر به اندازه عائله یک فرد عشیره ای با داشتن چند زن، نیروی کارا از اصلاح طلبان وارد گود و عرصه انتخابات شدند که موجب ریزش آرای زیادی گردید. در آن طرف پای ثابت انتخابات ها( یعنی مرحوم رفسنجانی» نیز وارد عرصه شد و آن شد که نباید می شد.
مجلس هفتم با گروهی خاص و تحت عنوان نامی خاص در تهران امثال علیرضا زاکانی را که تا آن زمان مسؤل بسیح دانشجویی بود و مدیر بسیج اصناف و ادارات و نیز دکتر عماد افروغ از این گروه« آبادگردان» که در واقع حقیقت امر نشان داد که « تخریب گران» کشور بودند، از شهرداری شروع و پاستور را به دست یک انسان دروغگو، بدون برنامه، عوام فریب ( و حتی خواص فریب اما در عوض بسیار مرموز که خار چشمشان نیز شد) دادند و از آن طرف نیز آن قدر برایش سهم تعیین کردند که نتوانست همان خرده کاری هایی که باید انجام می داد را درست انجام بدهد و از مدیریت جهانی امام زمان(عج) سر از نقد مدیریت انبیا و نهایتاً چفیه ای را بر گردون کوروش کبیر انداخت و همانند ابی وقاص که در آخر عمر می گویند گات ها می خواند، به سمت و سوی دیگری رفت، منتقدانی چون این نگارنده که سندی از ایشان نداشتند، با آدم ربایی به زعم خویش ا و را ادب کر دند و صد واویلا که به جای دادن حق او، همان آدم ربایی طیف مشاعی تحفه آرادان در پرونده اش بایگانی و پرونده آن جا رفت که هنوز می رود……
به هر حال حوادث تلخ و نیمه تلخی در این یک دهه و اندی رخ داد که زخم ناسور است و نمی خواهم سر زخم را بردارم که برداشتنش موجب آزار شامه مردم خواهد شد.
حال مجلس یازدهم!
البته این مجلس است، من مجلس بودنش را قبول دارم، زیرا نزدیک به سی صد نفر در درون آن بر روی صندلی نشسته اند و بحث و گفتگو می کنند. از این لحاظ حرفی نست. اما این که این مجلس عصاره ملت باشد، شک وجود دارد، زیرا اسلاف آنان که بسیار قوی تر و منتقد تر و باسوادتر بودند، نتوانستند از کمند نظارت استصوابی و سازمان های بی نام و نشان در پاسخگویی ولی دارای نام برجسته در بودجه گیری و نیز مصلحت ها فرار کنند، چه رسد به یک مشت انسانی که با کمترین آرا وارد این بهارستان شده و آن چه مرا و همسالان و همکاران و همراهان مرا می آزارد این « انقلابی بودن و ادعای انقلابی و جوان انقلابی نمودن» آنان است.
در زمان ما نشان انقلابی گری، حاضر شدن برای رفتن بر روی مین بود. گذشتن از خانواده برای انقلاب و لو این که برادر و یا خواهر و خانواده را به تیر بلا بسپاریم، گذران زندگی جوانی در جلوی تیرها و چند روز بازگشت به منطقه را نیز به نگهبانی مشغول بودیم. اگر امام را رهبر می دانستیم حکمش را نافذ و هیچ وقت از آن عدول نمی کردیم( ما با اسم رهبر تجارت نمی کردیم). اما امروزه، فحاشی به فلان حزب، زدن نیروهای نخبه، گذاشتن ریش و داماد فلان و بهمان شدن، و بدتر از همه آن چه دل را ریش می کند، این پیراهن های سفید یقه بسته و پیشانی های مهر خورده است. من نمی دانم چرا پیشانی امام(ره) و رهبری( مدظله ) پینه نمی بندد. امام که عرفانش موجب پیروزی او بر سلطنت پهلوی شد، شب های زهدانی او کجا و این مدعیان عبادات کجا؟!!!! که خود را مرید رهبر انقلاب نیز می دانند.
من به منخب منطقه خویش نامه ای چون گذشته و برای اسلاف ایشان نوشتم و آن چه را باید بگویم گفتم. در نظر داشتم هر شب یا هر چند شب یک متنی دردگونه از این انتخابات کذایی و این مجلس نیز ارایه دهم که به دلیل حواشی ایجاد شده در این چند روز پیرامون اعتبارنامه های برخی نمایندگان به خاطر دوری از انگ خوردن مجبور به سکوتم تا بعد انشا الله.
اما یکی دوتا پاراگراف نیز در آخر بیان کنم. حرف های امشب من درد دل و مقدمه ای پراکنده است، تا بتوان شب ها و شاید روزهای دیگر را نیز با هم بود. اما سؤال این است که:
برای شناخت یک نفر ( ابعاد عقیدتی و سیاسی، نظارت، بازرسی در محل کار قبلی یا حراست ها)، وزارت اطلاعات و اخیراً اطلاعات سپاه برای مسایل امنیتی، قوه قضاییه برای داشتن پرونده مختئمه و محکوم شده و سازمان ثبت احوال کشور برای تعیین هویت آیا عرضه این را ندارند که یک شخص را بشناسند؟ دزدی کرده است؟ مگر مجلس هیئت نظارت بر رفتار و عملکرد نمایندگان را ندارد. مگر مجلس نظارت ندارد؟ سازمان بازرسی کشور، وزارت اطلاعات و …. این ها خواب فرو رفته اند که چند تا پیرمرد که در مناطق ایران نیز پیرمردانی را نماینده خود قرار داده اند بخواهند یک سازمان عریض و طویلی را راه اندازی کنند تا پیرمرد دیگر به آنان بگوید فلانی خوب است یا بد؟
این ها بماند. من معتقدم اگر دوره قبل اصلاح طلبان کنار می رفتند و این معامله گران تحت نام اصلاح طلبان را طرد می کردند، امروز، قافیه به طرف دیگر بر می گشت هرچند که چه فایده، وقتی فردی از امتحان مردم رد می شود، در جایگاه بالاتری به کار گرفته می شود. این دموکراسی است؟ این شایسته سالاری است؟ کجای این به نهج البلاغه علی تشابه دارد.
در پایان برای فرزند حداد عادل( که حرف او بیشتر به جایگاه رهبری ضربه می زند تا خادم بودن و خدمت کردن)، برای برخی از مدیران به کارگیری شده در سازمان های خصوصی و نیمه خصوصی بودجه گیر، همچنین برخی از منتخبین به ویژه از استان خودم فارس حرف هایی دارم که در هفته ها، ماه ها، فصل ها و سال های آینده در جای خود با آنان در میان می گذارم.