پس از جنگ جهانی دوم، رشته توسعه تحت تأثیر سه مکتب نوسازی، وابستگی و نظام جهانی قرار گرفت. پاسخ هر یک از این مکاتب با توجه به زمان شکل گیری و شرایط متفاوت تاریخیشان به مسایل مربوط به توسعه جهان سوم متفاوت است.
پس از جنگ جهانی دوم، رشته توسعه تحت تأثیر سه مکتب نوسازی، وابستگی و نظام جهانی قرار گرفت. پاسخ هر یک از این مکاتب با توجه به زمان شکل گیری و شرایط متفاوت تاریخیشان به مسایل مربوط به توسعه جهان سوم متفاوت است.
نوسازی در دهه ۱۹۵۰ مطابق با ابر قدرت شدن ایالات متحده آمریکا شکل گرفت. محققین علوم اجتماعی بسیج شدند تا برنامه ای برای پیشبرد نوسازی در کشورهای جهان سوم تنظیم کرده و ارایه دهند. این محققین تحت نفوذ دو دیدگاه قرار گرفتند آنها تحت نفوذ نظریه تکامل گرایی مفهوم نوسازی را در قالب یک فرآیند مرحله به مرحله، غیرقابل بازگشت و رو به پیشرفت و درازمدت تصویر نمودند که به سمت الگوی جامعه آمریکا سیر می کرد. آن ها تحت نظریه کارکردگرایی پارسونز، نوگرایی و سنت را دو مفهوم کاملاً ناسازگارس تلقی کردند. در نتیجه ، پیشنهاد این محققین به جهان سوم، نسخه برداری از ارزش های آمریکایی بود و برای ایجاد تغییر در نهادهای سنتی خود، روی وام ها و کمک های اقتصادی آمریکا حساب کنند. با روبرو شدن این نظریه در ۱۹۶۰ با انتقادهایی از سوی منتقدین، آنها نقش سنت را در توسعه به عنوان مانع ندانسته و آن را دارای نقشی مثبت و مفید بیان کردند.
مکتب نوسازی هرچند یک محصول آمریکایی بود ، اما پایه های مکتب نوسازی در جهان سوم قرار گرفت. مکتب وابستگی بازتاب شکست برنامه های اکلا و بروز بحران مارکسیسم راست آیین در کشورهای آمریکای لاتین در اوایل دهه ۱۹۶۰ است. اندیشمندان مکتب وابستگی معتقد بودند که، توسعه نیافتگی کشورهای جهان سوم محصول نوعی روابط اقتصادی تحمیل شده از خارج مبتنی بر بهره کشی وابسته و خلاف جهت توسعه مستقل است و برای رسیدن به توسعه ، را هی جز قطع تمام رشته های پیوند خود با غرب ندارند. این مکتب نیز در دهه ۱۹۷۰ با انتقاداتی روبرو شد و مجبور شد تغییراتی را در دیدگاه خود ایجاد نماید. آنها پذیرفتند که وابستگی تنها یک فرآیند اقتصادی نیست، بلکه یک فرآیند سیاسی- اجتماعی نیز است. هم چنین گروه جدید معتقدند که وابستگی فقط یک رابطه صرفاً خارجی نسیت بلکه رابطه مشخص تاریخی را در داخل نیز در بر می گیرد.
بعد از مکتب وابستگی ، دیدگاه نظام جهانی، در حوزه توسعه مطرح شد. این دیدگاه نیز در دهه ۱۹۷۰ با دیدی جدید وارد عرصه شد. این دیدگاه تحت تأثیر مکتب وابستگی و گشتالت، اقتصاد جهانی را به عنوان واحد تحلیل متشکل از سه لایه مرکز، نیمه پیرامون و پیرامون مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد. مکتب نظام جهانی معتقد است که اقتصاد جهانی تا اواخر قرن بیستم به مرحله گذار می رسد که در آن امکان تغییر مسیر واقعی تاریخ بشر دور از دسترس نیست. این مکتب با روبرو شدن با انتقادات منتقدین، بر آن شد تا به اصلاح برخی مفروضات خود دست بزند که از آن جمله سطح مطالعات در دو سطح ملی جهانشمول و در نظر گرفتن تحلیل های طبقاتی در مطالعات خود و… است.
توسعه انسانی
در ۱۹۹۰ توسعه انسانی توسط «محبوب الحق» معرفی شد. شاخص های آن امید زندگی، آموزش و سرانه تولید ناخالص ملی است . توسعه انسانی فرآیند گسترش دامنه انتخاب های افراد است. انسان به عنوان محور توسعه است و نظرها از تمرکز تولید ناخاص ملی صِرف به سایر موضوعات مانند آموزش، بهداشت و غیره جلب شد. از سال۱۹۹۰ برنامه توسعه سازمان ملل متحد به طور سالان به منظور سنجش و درجه بندی کشورها، این شاخص را منتشر میکند و تا کنون ۱۹ گزارش توسعه انسانی منتشر کرده است.
البته قبلاً نیز «آمارتیاسن» از نگاه مکانیکی به توسعه فاصله گرفته بود. همانطور که در گزارش ۲۰۰۹ اشاره شده است، توسعه انسانی به مثابه« گسترش آزادی های افراد برای زندگی کردن بهتر بر اساس انتخاب هایشان» از اندیشه های سن و محبوب الحق الهام گرفته شده است.
آمارتیاسن در سال ۱۹۸۳ ، بحث توانمندی ها و بهبود استحقاق را مطرح کرد و بر این اساس توسعه را تعریف کرد. او معتقد است توسعه، « بر مبنای این استحقاق ها فرد، به برخی از توانمندی ها دست می یابند، یعنی توانایی انجام برخی کارها را به دست می آورد و در به دست آوردن برخی دیگر از استحقاق ها شکست می خورد» . بنابراین، از این منظر توسعه به معنی فرآیند گسترش توانمندی های افراد در نظر گرفته می شود. شاخص های مفید توسعه بر حسب گسترش استحقاق های افراد تعریف می شود.
سن و آناند درسال ۱۹۹۴ توسعه انسانی پایدار را مطرح کردند و در آن موارد زیر را یاد آور شد:
او چند سال بعد در مقاله ای به انتقاد نگاه صرفاً ابزاری به انسان می پردازد و اشاره می کند:
اگر تحصیلات، مراقبت های پزشکی و سایر عوامل بازدهی نیروی کار و سطح درآمد را افزایش دهند، به سرعت تشخیص داده می شوند، اما اگر این عوامل بدون تأثیر بر بازدهی و سطح در آمد باعث افزایش طول زندگی وشادمانی بیشتر ما شوند، به اندازه کافی به آن ها توجه نمی شود. او از این مسئله انتقاد می کند. زیرا معتقد است که« نوع بشر، تنها مهم ترین وسیله دستاوردهای اجتماعی نیست، بلکه بزرگترین هدف آن است. ما نیازمند مفهومی گسترده تر از توسعه هستیم که بر ارتقای زندگی بشر و آزادی ها متمرکز باشد.
او در کتاب « توسعه به مثابه آزادی» به دلایل اهمیت آزادی برای فرآیند توسعه می پردازد:
انواع و موارد آزادی از نظر آمارتیاسن
سن معتقد است که همه این موارد مکمل یکدیگرند. این موارد باید همزمان با توسعه همراه بوده و به تأثیر مثبت آن ها بر فرآیند توسعه معتقد است. به نظر او آزادی ها نیز هدف و هم ابزار توسعه هستند.
اینگلهارت و ولزول با توجه به مفهوم توسعه انسانی سن از طریق توجه به ارزش ها و فرهنگ کوشیده اند، چارچوب تحلیلی جدیدی برای تبیین تحولات اجتماعی ارایه نمایند. تمرکز بر فرهنگ و خروج از تحلیل های مکانیکی نظریه های قدیمی نوسازی از نکات مثبت آثار معاصر اینگلهارت و ولز است. باید اذعان کرد که بحث فرهنگ در تحلیل انگلهارت و ولز نسبت به سن نقش محوری تری دارد.
اینگلهارت و ولزل، تلاش می کنند که نوع جدیدی از نظریه نوسازی را ارایه کنند که توسعه – اجتماعی اقتصادی ، تغییر فرهنگی و دموکراتیک شدن را تحت موضوع فراگیر توسعه، انسانی یکپارچه کند.
اجزای منحصر به فرد فرآیند توسعه انسانی
اینگلهارت و ولزل این اجزاء موجب گسترش دامنه انتخاب های افراد می شود.اینگلهارت و ولزل برای بررسی تغییر اجتماعی و نیز ارتباط میان سه جزء فرآیند توسعه انسانی، در تحقیقات شان به بررسی دو بعد از تنوع بین فرهنگی[۱] می پردازند.این دو جنبه ارزش های بقاء/ابراز وجود و ارزش های سنتی/سکولار- عقلایی است که به نظر آن ها قادر به توضیح تفاوت ارزش ها و هنجارهای ۸۵ درصد جمعیت جهان است.
درحالی که ارزش های سنتی تأکید بر اهمیت خداوند در زندگی، لزوم آموزش اطاعت و مذهب به کودکان ، مخالفت با سقط جنین، احساس قوی در مورد افتخار ملی، محترم شمردن توسعه اجتماعی- اقتصادی، زمینه انتقال از جامعه صنعتی به پسا صنعتی رافراهم می کند.از نظرآن ها جامعه پسا صنعتی جامعه ای است که سطح مطلوبی از امنیت وجودی را برای افراد ایجاد کرده است ، شاغلین آن بیشتر در بخش خدمات به کار مشغول هستند و خلاقیت نقش مهمی در تولید دارد.
محدودیت های انسان در دوران پسا صنعتی
دردوران پسا صنعتی به گفته اینگلهارت و ولزل، محدودیت های عینی بر انتخاب انسان که در سه زمینه وجود دارد ، تقلیل می یابد.
در مجموع این تحولات حس استقلال افراد را بیشتر می کند و باعث می شود ، آن ها اولویت بیشتری برای استقلال فردی قایل شوند.این مجموعه از تحولات موجب تفاوت بین جامعه صنعتی و پسا صنعتی می شود.
پیامدهای توسعه ااقتصادی – اجتماعی
اینگلهارت و ولزل نقش مهمی برای فرهنگ قایل می شوند و این مهم ترین تفاوت آن ها نظریه نوسازی قبلی است. درواقع، به اعتقاد آن ها ارز های ابراز وجود که عامل فرهنگی است، نقش عنصر واسط را میان توسعه اجتماعی- اقتصادی و دموکراسی ایفاء می کند.آنها در این باره یادآور می شوند:« انتشار ارزش های ابراز وجود، کلید ارتباطی در فرآیند توسعه انسانی است و توسعه اجتماعی- اقتصادی را با نهادهای دمکراسی مرتبط می کند».
توسعه پایدار
مدل توسعه پایدار ۱۹۸۰ به منظور تأکید بر نیاز به پیشرفت همزمان توسعه و اهداف زیست محیطی مطرح شد ، اما ریشه های آن را می توان در تفکرات در باره محیط زیست ده های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ دانست.
ثبت نظر ممکن نیست.