امروز : جمعه,۱۳ام مهر ۱۴۰۳

شهید علی نجفی

به نظرم مظلوم ترین شهیدی که توی عمرم دیدم، علی بود. مظلوم زیست و شهید شد. روحش شاد و یادش گرامی و از خدا می خواهم که روزی دستگیرم باشد.

1 سپتامبر 2015

جلال یوسفی

اولین بار که او را دیدم، سال ۱۳۶۱ جلوی پادگان امام حسین (ع) شیراز که آن موقع بدان پادگان شهید عبدالله مسگر می گفتند، بود. بر ترک موتوری سوار بود. پیاده شد. ریش بلندی داشت و موهای سرش نسبتاً کوتاه. جلو آمد و با من احوال پرسی کرد، معلوم بود مرا می شناسد.  با هم راه افتادیم تا وارد پادگان شویم. من متوجه شدم می لنگد. بعد ها فهمیدم جانباز است.


وقتی به شهر نورآباد برگشتم، او در روابط عموی( تبلیغات و انتشارات ) سپاه کار می کرد. احساس می کردم شاید آدم تلخ رویی باشد. من علاقه ای به مطالعه و مجله داشتم. یک روز مرا دید و گفت،  جلال چند نمونه کتاب خوب آورده ایم بیا ببین اگر نظرتان گرفت بخرید. من با ایشان به محل کارشان رفتم و کتاب دو جلدی اصول کافی را خریدم. الان که این را می نویسم با چشمانی پر از اشک به آن کتاب ها در قفسه کتابخانه ام نگاه می کنم.

کم کم با هم دوست شدیم. همیشه حس می کردم از چیزی رنج می برد. یک پایش نورآباد و یک پا گچساران بود. کم کم برایم درد دل می کرد. درد دلی از نوع سوزهای درونی! بیرونش نشان نمی داد. اما وقتی در کنارش می نشتم می فهمیدم چه شعله ای درونش روشن است.

اوج دوستی ما در لشکر زرهی شهید دستغیب بود که با هم  بودیم.  من با شهید خادم صادق به خط می رفتیم و به مقر لشکر بر می گشتیم. خط ما زبیدات بود که ۳۵ کیلومتر در خاک عراق قرار داشت . علی انسان جدی ای بود. آقای خادم صادق او را فرمانده خط میانی کرد. معمولاً روزهایی که ما برای سرکشی به خط می رفتیم، یا در هنگام رفتن و یا برگشتن سری به او می زدم و علی با شربت و یا هندوانه از من پذیرایی می کرد.گاهی هم ظهر مهمانش می شدم.

 یک روز هنگام رفتن به سردار شهید خادم صادق که از هم دوره ای های من هم در آموزش عمومی و هم در دوره زرهی بود، گفتم امروز من به خط نمی آیم و می خواهم پیش علی بمانم. شما بروید و برگردید.

علی هم آن روز ناهاری سوای از ناهار جبهه برایم تدارک دید. من داشتم به طرف دستشویی می رفتم که ناگهان منطقه توسط نیروهای عراقی به توپ بسته شد. به نظر می رسد، مقر لو رفته بود. علی به درب سنگر آمده بود بر سر خود می زد و می گفت بخواب روی زمین اما من نمی خوابیدم. واقعیتش این است چون نزدیک دستشویی بودم، نمی خواستم آن جا بمانم و از سویی میدان صافی بود. علی پشت سر هم بر سرش می کوبید جلال بخواب و حتی نسبت به من تندی هم کرد. ناگهان دیدم، می خواهد به طرف من بیاید. من سریع به طرف تپه ای که روبرویم بود، دویدم. خودم را به پای تپه که با بلدزور بخشی از آن خاکبرداری شده بود، رساندم. ناگهان گلوله توپی چند متر بالاتر از من اصابت کرد، کل دیواره خاکی که قبلاً زیرش تراشیده شده بود، ریزش کرد و من به زیر خاک رفتم. چند لحظه طول نکشید که صدای واویلا و گریه علی را می شنیدم. کم کم خاک ها را کنار زد. من احساس می کردم، مرده ام، هر چه علی می گفت بزار بلندت کنم ، من فقط به او نگاه می کردم. خیال می کردم ، پاهایم قطع شده است، زیرا موج انفجار بدنم را بی حس کرده بود.

در همین حین که خاک ها را کنار می زدند، علی به من گفت، از بینی و گوشت خون آمده و از من سؤال می پرسید تا ببیند من هوش دارم یا نه. همین که گفت، خون از بینی و گوشت آمده متوجه شدم موج مرا گرفته است چون ساقه موج گرفتگی داشتم. گفتم بروید کنار و بلند شدم. ای داد بیداد. ای روزگار، دلم خیلی گرفته، علی عصبانی شد و گفت مرا نصف العمر کرده حالا خودش بلند شده می گوید پس چون خون از گوشم آمده،  من طوری نشده ام. اما گیج بودم. بیسم زد تا آمبولانس بیاید ، ولی توپخانه کل جاده را زیر تیر گرفته بود و گویی تگرگ می بارید.

یادت بخیر دوست دوران مردانگی و سختی! سریع یکی از نفربرها را آورد. تعداد بسیاری پتو روی  هم پهن کرد و مرا فیکس کرد و زیر این آتشباری از خدا بی خبران با سرعت زیاد که گاهی احساس می کردم الان دست و پایش می شکند، و با آن پای مجروحش مرا به اورژانس رسانید. من از طریق دزفول به تهران اعزام شدم. پس از مدتی علی به مرخصی آمد. کیف  و وسایل مرا با خود آورده بود.

در این مدتی  که با هم بودیم. یک دختر داشت. از او برایم تعریف می کرد. خیلی دلش می خواست او را موفق ببیند. گاهی به شوخی به او می گفتم، می خواهم دخترت را به پسرم بدهم. البته من بچه  نداشتم.

خاطرات زیادی با هم داشتیم و…. چرخ گردون چرخید و چرخید و چرخید تا این که:

روزی با بدن بی جانش روبرو شدم. از این دنیا برای همیشه راحت شده بود. راحت راحت.

به نظرم مظلوم ترین شهیدی که توی عمرم دیدم، علی بود. مظلوم زیست و شهید شد. روحش شاد و یادش گرامی و از خدا می خواهم که روزی دستگیرم باشد. دلم آن قدر هوای او را کرده که نمی دانم چه می نویسم. یادت بخیر علی.

نظرات
  1. نجفی 2015-09-03 09:00

    ممنونم یادی از شهید علی کردی شهیدی که در منطقه ممسنی ودر زادگاهش گمنام است  میگن چون قبرش در شیراز  ما نمی توانیم یادمانی برایش بگذاریم اما شهدای  عرب  می توانند بگذارنند درر اموزش پرورش بابامنیر

     

  2. ادمین . 2015-09-04 18:03

    شهید علی نجفیی از شهدای بسیار گرانقدر منطقه بود که کسی او را نشاخت مگر خدایش که او را به نزد خویش برد.یعنی در حقیقت هیچ کس لیاقتش را نداشت! اما مگر شهید مرز می شناسد. اگر این طور است ، چرا بنیاد شهید برای آدم های آن طرف دنیا مراسم می گیرد. البته اینیک حقیقت تلخ است.  . و نمونه های بسیاری در منطقه دارد، که بهتر است به همان خدا واگذار کنیم. خدایی که دستش بالاتر از همه دست هاست. خدایی که چوبش بی صداست، نمی زند  ولی هنگامی هم که زد ، بلند شدن توی کار آن کس که خورده نیست.

    من از برادران و خواهران علی شرمنده ام که در این مدت به دلیل عدم آشنایی نتوانسته ام عرض ادب و ارادت کنم. فقط یک بار فرزندشان را دیدم و عرض احترام و ادب کردم. خداوند جای علی و علی ها را در بهشت نزد اولیاء الهی در مقام بالایی قرار دهد. و از قبل این عزیزان به ما هم رحم بکند. من از خانواده شهدای ممسنی بزرگ شرمنده ام که بچه هایشان را به جلوی گلوله فرستادیم ولی الان هیچ قدرتی نداریم که از آنان دفاع کنیم. خیلی شرمنده ایم

  3. نجفی 2015-09-24 13:30

    با سلام و احترام به ارواح پاک شهدای گرانقدر این مرز و بوم

    از دوستان عزیزی که یاد شهید علی نجفی را گرامی داشته اند و ما را شرمنده الطاف خود نموده اند بسیار سپاسگزارم.

     

  4. ادمین . 2015-09-24 16:16

    شهید علی نجفی از دوستان نزدیک دکتر یوسفی  هستند که ایشان همیشه به یادش هستند. این نوشته را نیز جناب دکتر فرستادند و ما به پاس جانفشانی ایشان آن را در این صفحه گذاشتیم. خدا کند روز قیامت ایشان دستگیرمان باشد.شادی روح شهید نجفی و همه شهدای دفاع مقدس و انقلاب اسلامی صلوات

  5. Bubbi 2016-08-15 16:28

    A wonderful job. Super helpful inifmratoon.

  6. tamieshimp.blog.fc2.com 2017-06-03 10:16

    What’s Happening i am new to this, I stumbled upon this I
    have found It positively useful and it has helped me out
    loads. I am hoping to contribute & aid other customers like its aided me.

    Great job.

نظرات پس از تائید مدیریت منتشر خواهد شد

نظرسنجی



محل قرار گیری نظر سنجی

طراحی و اجرا :  تابناك وب