یاد دیشب با قهرها و آشتی هایش
یاد دیروز با عصر همراه با خنده هایش
یاد گیرکردن در ماسه ها و….
جلال یوسفی
یاد دیشب با قهرها و آشتی هایش
یاد دیروز با عصر همراه با خنده هایش
یاد گیرکردن در ماسه ها و….
ناگهان دست هایی از غیب می آیند و بر خلاف مسیرت…
… تورا نجات می دهند و به راهت ادامه می دهی!
آه!
اگر موج ها می دانست که ساحل دستش را نمی گیرد….
هیچگاه این گونه خروشان به سوی ساحل نمی رفت
و….
من می گویم …
تازه ساحل دستی محکم هم بر سینه اش می زند و موج از هویت خویش باز می ماند.
Helpful information. Fortunate me I found your web site by chance, and I’m surprised
why this twist of fate didn’t came about in advance!
I bookmarked it.