(۱۰)گفتمان توسعه و استعمارگرایی

نظریه پردازان گفتما استعمار گری چون سعید و پسا استعمارگرایان به تحیلیل  استعمار فرهنگی کشورهای جهان سوم از جانب غرب پرداخته اند که چون کشورهای اروپایی با آفرینش « شرق» و  « دیگری» در مقابل« غرب» و « خودی» و ایجاد گفتمان ها، به سلطه فرهنگی خود بر کشورهای جهان سوم پرداخته و آن را دامه می دهند. نتیجه اینکه استعمارگرایی با فتح یک کشور و حضور و کنترل مستقیم در آن همراه بوده و به دنبال منافع  اقتصادی، فرهنگی و غیره است. پس استعمارگرایی به تسخیر یک کشور خارجی می انجامد و یا جریان تسخیر را بازنمایی می کند.

7 اکتبر 2015

گفتمان توسعه و استعمارگرایی

مقدمه

     گرچه مباحث مربوط به استعمار، چه در سنت لیبرالی و چه به ویژه در سنت مارکسیستی، به قرن نوزدهم باز می گردد، اما طلایه های اولیه گفتمان پسا استعماری را می توان نزد نظریه پردازان جنبش های ضد استعماری چون فرانس فانون، امه سه زر، لئو پولد سنگور و دیگران یافت. امکان و شرایط شکل گیری سوژه ی پسا استعماری (فانون)، تفاوت کیفی ناسیونالیسم ضد استعماری و ناسیونالیسم غربی (سه زر) و وحدت فراملی استعمارشوندگان (سنگور)، در مرکز توجه این نظریه پردازان قرار داشت. پیشینه آکادمیک این گفتمان، مطالعات ادبی است، که در مرکز «مطالعات ادبی کشورهای مشترک المنافع[۱]» در انگلیس در دهه   1960 شکل گرفت. چه گفتمان پسا مدرنیسم و چه گفتمان پسا استعماری، در محافل آکادمیک غرب و در نقد فراروایت روشنگری- مدرنیته شکل گرفته اند و برای هر دو گفتمان، پسا ساختارگرایی- به ویژه قرائت دریدایی آن- مبنای فلسفی را می سازد. در واقع خاستگاه اولیه گفتمان پسا استعماری که به معنای اخص کلمه با اثر ادوارد سعید در نقد شرق شناسی شروع  می شود، مطالعات ادبی است .


استعمارگرایی

 شکلی از سلطه-کنترل به وسیله افراد یا گروه هایی، بر روی قلمرو یا رفتار افراد یا گروه های دیگراست. استعمارگرایی در ابعاد مختلف به خصوص در دو بعد مهم اقتصادی و فرهنگی وجود داشته است. این دو بعد از جمله ابعادی هستند که اثرات طولانی مدتی در کشورهای مستعمره داشته و دارند. در بعد اقتصادی  می توان نظریه پردازان وابستگی و نظام جهانی همچون باران، فرانک و والرشتاین را نام برد. در بعد فرهنگی استعمارگرایی و اثرات آن بر کشورهای جهان سوم، نظریه پردازان گفتمان استعمارگری چون ادوارد سعید  و پسااستعمارگرایی به تحلیل استعمار فرهنگی کشورهای جهان سوم توسط غربیان پرداخته اند.

علل مستعمره کردن برخی کشورها به وسیله کشورهای غربی

علل و دلایل مستعمره کردن برخی کشورها به وسیله غربیان را می توان به شرح زیر بر شمرد:

  1. زوال فئودالیسم
  2. رونق تجارت بورژوازی در غرب
  3. جستجوی بازارهای جدید
  4. پیدا کردن مواد اولیه برای صنایع نوپای خود
  5.  نیروی کار ارزان

البته لازم به یاد آوری است (چنانچه خواهد آمد) این ابعاد اقتصادی قضیه است و در جریان ابعاد فرهنگی چنانچه ادوارد سعید ، تحت عنوان گفتمان فرهنگی بیان کرده است، مسئله استعمارگرایی برای جهان سومی ها غامض تر از جریان اقتصادی است.

با شکست و زوال دوره فئودالیسم نظام سرمایه داری، روی کار آمد. نظام سرمایه داری در ذات خود انباشت ثروت را به همراه دارد. در این دوره تجارت در غرب رونق گرفت و شروع به رشد و نمو نمود.کم کم بازارهای آن منطقه اشباع گردید، بنابر این برای پیدا کردن بازارهای فرامرزی به تکاپو افتادند. با پیدا کردن این بازارها، برای صنایع خود به مواد خام اولیه ارزان و نیروی کاری که بتواند برای آن ها ارزان تمام شود، بودند، این بود که اقدام به لشکر کشی کردند .نظام سرمایه داری از زمان ایجاد تا کنون،  در هر دوره ای با بازتولید خود، راهی را برای نجات از سقوط خود انتخاب کرده است.

کارهایی که غرب( استعمار ) در سایر مستعمرات انجام می داد:

استعمارگران غربی با ورود به هر کشوری که آن را مستعمره خود می کردند، دست به یک سری کارها یی می زدند که از این نمونه به مواردی در زیر اشاره می شود:

۱  -گشترس مداوم غرب از نظراستیلای سیاسی، نظامی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بر سایر کشورها

۲  -توصیف تفاوت میان استمارگر و مستعمره توسط استعمارگر

۳ -کارهای فوق، منجر به استعمار فرهنگی گشت.

ویژگی های کشورهای تحت استعمار

فرانتس فانون

فرانتس فانون برای کشورهای تحت استعمار ویژگی هایی را بر شمرده است:

۱  -دنیای آن ها دنیایی قسمت قسمت شده است.

 2-دنیایی مرزبندی شده با  مرزهای مشخص  است.

۳ -دنیایی بی حرکت  است.

۴  -دنیای دوپاره است.

۴  -دنیای مجسمه هاست.

۵   -بومیان موجوداتی هستند که در وطن خود زندانی شده ند.

۶  -برائت معنا ندارد و جای خود را به مجرمیت داده است.

۷  -بومیان تحقیر شده ، نوکر شده اند ،  اما اهلی نشده اند.

آلبر ممی

آلبر ممی نیز ویژگی هایی را برای استعمار شده ها بر شمرده است:

  1. تشابه بین ، چهره کارگر در بورژوازی با  چهره استعمار زده نزد استعمارگر
  2. زدن برچسب ها  و صفات دون پایه به استعما رشده ها  برای پیشبرد خود یا توضیح صفات متضاد

که استعمارگر را جنبه قانونی می بخشد و استعمار شده را هیچ چیز بهتر از تن پروری او توجیه نمی کند.بنابراین در چهره افسانه ای استعمار زده کاهلی، تن پروری و در چهره استعمار گرگرامی، عشق به کار نقش خواهد خورد.و این جاست که استعمار زده اندک اندک  چهره به تصویر کشده شده اش ، توسط استعمار گر را می پذیرد.این امر برای جامعه تا حدودی جنبه حقیقی به خود می گیردو با سیماری حقیقی استعمارزده هماهنگ می شودکه افسانه سازی استعمارگر است.

رابطه استعمار گرایی با امپریالیسم و سرمایه داری

  1. استعمارگرایی یک عمل سود آور تجاری و عامل کسب ثروت و توانگری برای  ملت های غربی از طریق استثمار اقتصادی دیگران بوده است.
  2. به منظور پاداش و ذخایر اقتصادی دنبال می شده است.
  3. استعمارگرایی و سرمایه داری در رابطه حمایتی متقابل با یکدیگر هستند.
  4. به اشتباه در یک معنا به کارگرفته می شوند( استعمارگرایی و امپریالیسم)
  5. استعمار گرایی به معنای تسخیر و کنترل سرزمین واموال مردمان دیگر است.

تفاوت بین استعمار گرایی و امپریالیسم

استعمارگرایی بدون وجود مستعمره رسمی و قانونی و جریان مستعمره سازی نمی تواند وجود داشته باشد، اما امپریالیسم بدون وجود مستعمره های رسمی می تواند عمل کند.در حقیقت استعمارگران به سبک قدیم( استعمار نوین) اقدام نمی کنند.بلکه از شیوه ای به نام« استعمار غیررسمی » استفاده می کنند که کنترل مستقیم را غیر ضروری ساخته است.دراین روش استعمارکر از طریق برتری تکنولوژیک، سلطه اقتصادی و امپریالیسم فرهنگی به استعمار می پردازند.بر همین مبناست که نظریه پردازان نئومارکسیست تأکید می کنند که سرمایه داری در غرب توانسته است از فرآیند استعمار زدایی جان سالم به در ببرد.ساختارهایی فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی  وابستگی هنوز بر سر کارند و در حال بازتولید مداوم هستند و جهان سوم نیز کماکان استثمار می شود و در معرض کنترل غیر رسمی سیاسی قرار دارد.

استعمارگرایی از دو دیدگاه مورد بررسی قرار گرفته است. یک دیدگاه که جنبه اقتصادی دارد و دیدگاه وابستگی است و دیگری جنبه فرهنگی دارد که دیدگاه شرق شناسی است.

وابستگی

از جمله کسانی که  در گروه وابستگی استعمار و استعمارگرایی را بسط داده اند، فرانک، پل باران، والرشتاین هستند. مفهوم اقمار( کشورهای توسعه نیافته) و مادر( کشورهای توسعه یافته) را بیان می کنند. بنابر این، آن ها مشکلات عمده جهان سوم را مربوط به مشکلات درونی ندانسته و این مشکلات را ناشی از مسایل بیرونی دانسته اند.آن ها بر این باورند که توسعه نیافتگی کشورهای جهان سوم محصول ارتباط تاریخی گذشته میان این کشورهاست.

آندره گوندر فرانک

فرانک توسعه و توسعه نیافتگی را در چارچوب ساخت « مادر شهر- اقمار» که آن راساخت استعماری و امپریالیستی سرمایه می داند، بررسی کرده است. او با بار گیری این مدل می خواهد ماهیت توسعه نیافتگی و محدودیت های توسعه سرمایه داری را نشان دهد. فرانک می گوید؛ یک خط زنجیره ای از مادر شهر بین المللی( ایالات متحده آمریکا) شروع و به مزرعه داران و سوداگران روستایی که خود اقمار مادر شهر بازرگانی محلی هستند ختم می شود.از طریق این خط زنجیره ای مواد اولیه ارزان به مادر شهر انتقال داده    می شود و به عکس نیز صنایع ساخته شده از طریق این زنجیره به کشورهای پیرامون بر می گردد.

از نظر فرانک ، کشور توسعه نیافته کشوری است که به واسطه غارت استعماری و مشارکت در نظام واحد جهانی سرمایه داری( ابتدا سوداگرانه و سپس صنعتی) از توسعه محروم شده است و به طور همزمان در توسعه سرمایه داری و توسعه نیافتگی خود سهم داشته است.

مهم ترین مسئله نظری وابستگی، ماهیت توسعه نیافتگی است.حفظ ویژگی سرمایه داری در کشورهای استعماری بازتولید توسعه نیافتگی در کشورهای اقمار اجزاء یک روند واحدرا تشکیل می دهند، و لذا معنی توسعه و توسعه نیافتگی دراین دیدگاه نقطه مقابل امپریالیسم  تعریف شده است.اگر تحلیل روابط میان کشورهای توسعه نیافته و توسعه یافته بر جریاناتی متمرکز شود که در کشورهای توسعه یافته به وقوع بپیوندد، نظریه استعمار را ایجاد می کند.اگر این توجه به سمت کشورهای توسعه نیافته معطوف شود، نظریه وابستگی ایجاد می کند.

پل باران

پل باران  نیز زمینه اصلی توسعه نیافتگی را خارجی می داند و زمینه اصلی توسعه را داخلی( پویش مادی تاریخ) بر می شمارد .اگر عامل استعمار وجود نداشته باشد، هیچ تعارضی بین توسعه  کشورهای مختلف به وجود نخواهد آمد.باران استعمار را به دو نوع استعمار اسکانی و نیمه اسکانی تقسیم می کند و استعمار اسکانی را منجر به توسعه و نیمه اسکانی را مانع توسعه و پویش مادی تاریخ می داند.

مطالعه باران در هند سرنوشت همه کشورهای جهان سوم را که مورد استعمار قرار گرفته اند، تشریح کرده و نشان داده است که چونه استعمار با ورود به یک کشور مستقل از لحاظ ساختارهای متعدد اقتصادی، فرهنگی و سیاسی آن کشور را وابسته کرده و با غارت مواد خام هند با برداشتن تعرفه های گمرکی و نیز وارد کردن مصنوعات خود  به این کشور در یک رقابت شکننده ، کارخانه ها و کارکاه های منسوجات این کشور را از بین برده و…در نهایت این ضمن بردن کشور خود به سمت توسعه ، بر توسعه نیافتگی هند افزوده است.از دیدگاه مکتب وابستگی ، هدف از تشکیل دولت استعماری، حفظ نظم و ثبات بود تا از این طریق بهره کشی منظم مواد معدنی و مواد خام مستعمره به کشور مادر و واردات کالا از خارج به سوی  کشور پیرامونی بآسانی و با اطمینان خاطر بیشتری صورت پذیرد. دولت استعماری هیچگاه نهادی برای گسترش توسعه اقتصادی پیرامون نبوده است.یک دولت استعماری معمولاً برای تبدیل یک کشور جهان سوم به یک کشور پیرامونی ، در استفاده از زور برای اطاعت واداشتن مردم بومی تردیدی به خود راه نمی دهد. در واقع ، نظم و ثبات کشورهای استعماری، اغلب نتیجه تاریخی سرکوب خشونت بار جمعیت بومی بوده است. حتی در صورت لزوم این  احتمال وجود دارد که دولت های استعماری کل جمعیت بومی را منقرض نمایند ، نظیر آنچه اسپانیا در مورد قوم« آزتک»  در آمریکای لاتین انجام داد.تنها پس از آنکه بومیان به یک جمعیت مطیع و رام تبدیل شدند، استعمار گران تغییر شکل  جامعه محلی  را برای انطباق با منافع خود آغاز می کنند. پس از آنکه یک حکومت استعماری ، کنترل  کامل را در اختیار گرفت، از آن پس برای حکمرانی بر مستعمره از وجود بومیان نیز بهره می گرفت . البته هرفرد بومی نیز مطلوب نیست. معمولاً تنها نخبگانی برای این کار برگزیده می شوند که وفاداری خود را به دستگاه حاکمه استعماری به اثبات رسانده و منافع آن ها به گونه ای تنگاتنگ با منافع خارجیان گره خورده باشد. مکتب وابستگی این نخبگان بومی را « طبقه اجتماعی تحت الحمایه» نام می نهد. از این نظر زمینداران محلی بهترین نامزدها برای این انتخاب در دستگاه حاکمه استعماری می باشند، چرا که آن ها از اعتراضات دهقانی در هراس بوده و به حمایت دولت استعماری نیازمند هستند. در عوض دولت استعماری از زمینداران انتظار دارد که آرامش و ثبات را در روستاها برقرار ساخته و کشاورزی تجاری را ترویج نمایند.

بعد فرهنگی استعمارگرایی و اثرات آن بر جهان سوم

نظریه پردازان گفتما استعمار گری چون سعید و پسا استعمارگرایان به تحیلیل  استعمار فرهنگی کشورهای جهان سوم از جانب غرب پرداخته اند که چون کشورهای اروپایی با آفرینش « شرق» و  « دیگری» در مقابل« غرب» و « خودی» و ایجاد گفتمان ها، به سلطه فرهنگی خود بر کشورهای جهان سوم پرداخته و آن را دامه می دهند. نتیجه اینکه استعمارگرایی با فتح یک کشور و حضور و کنترل مستقیم در آن همراه بوده و به دنبال منافع  اقتصادی، فرهنگی و غیره است. پس استعمارگرایی به تسخیر یک کشور خارجی می انجامد و یا جریان تسخیر را بازنمایی می کند.

افسانه سازی استعمارگریان

استعمار سعی می کند به حضور خود در مستعمره ها جنبه قانونی بخشد. او به صفت سازی  می پردازد. دیگران را تنبل جلوه می دهد تا خود را نجیب جلوه نماید.استعمار زده مردمانی هستند تن پرور، کاهل و استعمارگران مردمانی هستند دارای خصیصه عشق به کار …. اندک اندک استعمار زده خود نیز این فضا را  می پذیرد.چهره ای که دستگاه استعماری آفریده است و از قراردادهای استعماری ارایه و تحمیلش کرده است.

تفاوت  میان استعمار گرایی، امپریالیسم و سرمایه داری   

استعمار گرایی یک عمل سودآور و تجاری و عامل کسب ثروت و توانگری  برای ملت های غربی از طریق استعمار اقتصادی دیگران بوده است. استعمارگرایی به منظور منافع،پاداش و ذخایر اقتصادی دنبال شده است و نیز استعمارگرایی  وسرمایه داری  در رابطه حمایتی متقابل یکدیگر سهیم هستند.استعمار گرایی وامپریالیسم عموماً و به اشتباه در یک معنا به کار برده می شوند . استعمارگرایی سیاست و عمل یک قدرت بزرگ است که کنترل خود را بر سرزمین یک ملت محروم و یا مردم ضعیف تر گسترش   می دهد.

 از تفاوت های این دو: استعمارگرایی بدون و جود مستعمره قانونی و جریان مستعمره سازی  نمی تواند وجود داشته باشد، اما امپریالیسم بدون وجود مستعمره های رسمی می تواند عمل کند.امپریالیسم غیر رسمی از طریق برتری تکنولوژیکی، سلطه اقتصادی و امپریالیسم فرهنگی اعمال سلطه می کند.

امپریالیسم

امپریالیسم در دهه های آخر قرن نوزدهم توسط اندیشمند آلمانی به نام« هاینریش فریدیونگ» مورد نقد  بررسی قرار گرفت و به حیطه مباحث علمی راه یافت.

اصطلاح اصلی امپریالیسم در گذر زمان معانی متعددی به خود گرفته است: در ابتدا معنای اصلی آن « حاکمیت شخصی حاکمی نیرومند بر سرزمین ها اطلاق می شد که در اروپا یا آن سوی دریاها قرار داشت» .به تدریج امپریالیسم مفهوم خود را به عنوان نظامی بر پایه سلطه حکومت امپراطوری از دست داد و بیشتر به توسعه طلبی یک کشور در فراسوی مرزهایش برای ایجاد مناطقی وابسته و در صورت امکان، اتحاد آن ها تحت لوای یک امپراطوری جهانی شناخته شد.

 بعد فرهنگی استعمارگرایی، مفهومی ایدئولوژیکی که از مشروعیت کنترل اقتصادی و نظامی یک ملت به وسیله ملتی دیگر حمایت می کند. فریدیونگ امپریالیسم را ایدئولوژی ملی گرایانه برای گسترش سلطه دولتی خاص می داند و همچنین سیاستی که بر اساس رقابتی پایان ناپذیر میان حکومت هایی شکل می گیرد که نظام جهانی را تشکیل می دهند.

انواع امپریالیسم

در یک دسته‌بندی می‌توان دو نوع امپریالیسم را از یکدیگر باز شناخت: امپریالیسم مهاجر و امپریالیسم سرمایه‌گذار

میان امپریالیسم مهاجر قدیمی که جامعه میزبان را به نسبت دست نخورده باقی می‌گذاشت  و امپریالیسم سرمایه دار- سرمایه گذار کنونی تفاوت قائل بود، امپریالیسمی که  در مقابل، از همان آغاز بر قلب مسائل درونی جوامع میزان تاثیر گذارده و مناسبات طبقاتی، ساختارهای اجتماعی و نهادهای سیاسی بنیادی آن را دگرگون می‌کند و به همین دلیل، همراه با خود خیزش های عظیم و سریع را در سرزمین‌های میزبان و در سیاست‌های جهان که در تاریخ بشر بی سابقه‌است، پدید می‌آورد.

وجود ارتباط ذاتی میان سرمایه داری و گسترش( یکی از براهین سنت تفکر مارکسیستی)

این گسترش سرمایه دارانه ضرورتاً شکل سیاسی امپریالیسم را به خود می گیرد(هارت). سرمایه گسترش می یابد تا هم به نیازهای فرآینده تحقق پاسخ دهد و بازارهای جدید را پیدا کند و همچنین ملزومات و شرایط لحظه بعدی را در چرخه  انباشت فراهم آورد، این یعنی فرآیند سرمایه سازی.پس از تبدیل شدن ارزش افزوده  به پول دوباره در تولید سرمایه گذاری شود.( بازگشت به سرمایه گذاری).سرمایه گذاری مجدد مستلزم ایمن بودن سرمایه دار از  خرید سرمایه ثابت و متغیر است.سرمایه گذاری سرانجام گسترش وسیع تر بازار را می طلبد.

امپریالیسم  به عنوان یک مفهوم ایدئولوژیکی

در این رابطه ، از امپریالیسم تعاریف متعددی ارایه شده است که در زیر به برخی اشاره می شود:

امپر یالیسم یک مفهوم ایدئولوژیکی است که از مشروعیت کنترل اقتصادی  نظامی یک ملت به وسیله ملتی دیگر حمایت می کند(پیترچیلدز و ویلیامز). امپریالیسم تنها یک وجه از عملی است که نتیجه ایدئولوژی امپریالیسم است.امپریالیسم دل مشغولی سکونت عده ای را در جایی دیگر ندارد و یا این که ؛ امپریالیسم مترو پلی است که قدرت از آن جریان یافته و مستعمره یا مستعمره نو جایی است که مداخله و کنترل شده است وامپریالیسم در شکل کلی اش اشاره به شکل گیری یک امپراطوری دارد.امپریالیسم آگاهانه بوده و به امید سود بیشتر است.امپریالیسم مضافاً خواهان آن است که مردم بومی مردمی مطیع و منقاد باشند و چنان از نظر فرهنگی از خود بیگانه شوند که قدرت امپریالیستی را همچون ماوراء الطبیعه بدانند.

استعمار از نتایج و مصادیق امپریالیسم است.همچنین در دوران ما استعمار مستقیم ، عمدتاً پایان یافته است.استعمار گران و امپریالیسم دارای این تفکرند که جوامعی وجود دارند که احتیاج به مستعمره شدن دارند. قرن نوزدهم کلماتی: حقیر، نژادهای مادو، تحت الحمایگی و اقتدار بر سر زبان ها نشان از این امر می داد.

بعد فرهنگی استعمار

در خصوص تعریف امپرالیسم سعید از جه نظر، عمل و ایستار استفاده می کند. وجه نظر، ایستار و عمل یک مرکز مترو پولیستی مسلط و غالب که در باره سرزمین های دور دست تصمیم می گیرد.این عمل چگونه شکل می گیرد؟ سعید از نظر فرهنگی به موضوع نگاه می کند.

امپریالیسم از نظر سعید؛عبارت است از:عمل، نظر و ایستارهای یک مرکز مرکز مترو پولیستی مسلط و غالب که در باره سرزمین های دور دست تصمیم می گیرد ، استعمار همواره از نتایج امپریالیسم است.استعمار عبارت است از تمهید و تدارک  و اسکان مردمی بیگانه – مهاجر- در سرزمینی دور دست.سعید به نقل از میکل دویل می نویسد:امپراطوری یک ارتباط است ، رسمی یا غیر رسمی که یک کشور حاکمیت رسمی جامعه دیگر را تحت کنترل خود در می آورد.این کار از طرق مختلف ممکن است صورت پذیرد:با نیروی قهریه، با همکاری سیاسی ،اقتصادی، اجتماعی یا با وابستگی فرهنگی. به زبانی ساده امپریالیسم خط و مشی ایجاد یا نگاهداری یک امپراطوری است.

در دوران ما امپراطور به صورت فرهنگی است که هر جا لازم باشد در جوی کاملاً  فرهنگی و با کارکردهای عقیدتی، سیاسی، اقتصادی  اجتماعی ماندگار خواهد شد.

شیوه ها و راه های امپریالیسم غربی برای سلطه و استعمار از دیدگاه سعید

چگونگی عرضه و باز نمودن های « بومیان» در رسانه های غربی- نشان دهنده آن است که چنین روابط متقابلی نه محتوا بلکه در شکل آن،  در باره آن چیزی که گفته می شود، بلکه در این زمینه  که در باره چه کسی، کی و برای که گفته می شود، منظور است. بعد فرهنگی استعمار نشان از این است که کشورهای استعمار گر نه تنها کشورهای جهان سوم را غارت اقتصادی کرده اند، بلکه بر آن هستند تا از طرق مختلف به غیر غربیان که از آن به شرق نام برده اند، بقبولانند، که افرادی هستند، تنبل، بی روح، فاقد تفکر آینده نگری، دارای تفکر کهنه پرستی و فاقد نوآوری، محلی گرایی، قومیت گرایی و …. و استعمار گران می خواهند دو قطب بیشتر وجود نداشته باشد، یکی شرقی که باید بپذیرد که باید منقاد باشد، فرمانبر باشد، و…. و دیگر غربی که از همه لحاظ بر آن دگر قطب برتری دارد و لذا پسا استعمار گرایان آمده اند تا بر این فرهنگ بتازند و بگویند توسعه راهی و مدخلی برای غارت و نیز به زیر سیطره بردن بخشی از جهان توسط بخشی دیگربوده است.

 انواع امپریالیسم از نظر گالتونگ

از نظر گالتونگ، امپریالیسم، نظامی است که مجموعه ها را قطعه قطعه می کند بعضی از آن ها را با منافع ممکن و متجانس در ارتباط با یکدیگر قرار می دهد و بعضی دیگر را با منافع ناهمگن و متضاد از یکدیگر به صورت جداگانه در می آورد.

گالتونگ بر اساس نوع رابطه میان امپریالیسم و کشورهای توسعه نیافته یا میان مرکز و پیرامون پنج نوع امپریالیسم را از هم تفکیک می کند:

اقتصادی: که ابزارهای تولید در کشور مرکز توسعه می یابند بدون اینکه این ابزار ها در پیرامون توسعه یابند.

سیاسی:وجود یک موقعیت تثبیت شده در مرکز و به تبع آن و بطور نسبی در پیرامون

نظامی: تولید ابزارهای مخرب نظامی در مرکز و عدم تولید آن در پیرامون

ارتباطات: که به طور گسترده در مرکز توسعه یافته است ولیدر پیرامون توسعه نیافته است.

فرهنگی: آموزش اعتماد به نفس و خود اتکایی در قالب برنامه های آموزشی در مرکز و آموزش احساس وابستگی و عدم اعتماد به نفس در پیرامون


[۱]. Commonwealth literary studies

 

 

نظرات
نظرات پس از تائید مدیریت منتشر خواهد شد

نظرسنجی



محل قرار گیری نظر سنجی

طراحی و اجرا :  تابناك وب