امروز : چهارشنبه,۱۹ام اردیبهشت ۱۴۰۳

شور و شوق دوران کودکی

دیار کودکی، نوجوانی، عاشقی ها، دردها، رنج ها، شادی ها، شورها، دلمشغولی ها، دیار ندانم کاری ها و  آمد و رفت ها و…. دیاری که با همه اوصاف عاشقش هستم. عشق او از ته نشست های روانی من است و هیچ گردبادی حتی، شورش و گرد باد دلم بیرونش نمی ریزد. او جا کرده است! از جنس قلب شده و اگر بیرون برود با قلب می رود

18 دسامبر 2017

دیار کودکی، نوجوانی، عاشقی ها، درد ها، رنج ها، شادی ها، شورها، دلمشغولی ها، دیار ندانم کاری ها، زحمت ها، آمد و رفت ها و… دیاری که با همه اوصاف عاشقش هستم. عشق او از ته نشست های روانی من است و هیچ گردبادی حتی، شورش و گرد باد دلم بیرونش نمی ریزد. او جا کرده است! از جنس قلب شده و اگر بیرون برود با قلب می رود!

از چشمه تیکل، چشمه مارو، چشمه بیلطک( بلوطک)، کَهزار، کوه آحور(آخور)، تیزاب و سَرقنات و هفت چشمه و گُرگُو و بَلَه زار و ….، واااای از کبک ها و جوجه کبک ها( فرح ها) و…..

 و « نارِکِ» زیبای من که جانش را همچون آنان که بر طناب دار می زنند از دست داد و همیشه در هجر او غمگینم، همه و همه یادگار و ته نشست های ذهنی منند و تا برسد به دوران «کلک کنون» و« آل شاه حسینی و- شاسنی- و بهمیاری و عبدالهی و غیره با آن سختی هایش و هنگامه برداشت برنج و زنان و دخترکان با کاسه هایی که پر از شلتوک که به مغازه مش طاهر و مش حسن و مشت اسمال و مشت ایسف و شَگُل( شکرالل) و غیره کازرونی می بردند.

 و چه شور و شوقی بود زمانی که بوی برنج دم کشیده «چمپه» با «لیزک» سَرکَلِ سرگچینه و صحرای دار و کوه های سر به فلک کشیده آن دیار.

و همه خاطران آن دوران که من اینک به یاد برنجکاری در صحرای عشقم واژگانی را به نظم در می آورم.

برنج­کاری

یاد ایامی که در دشت مَصیر        

    قلبکی زی من بکردش زیرگیر

یاد ایامی که با آب گِلی              

   شاخ­ های آن برنج گُل گُلی

می زدیم برخاک و در زیر فِتاب  

       گرم بودی صورتی گرمای ناب

آب و دانه وان برنج خوش تِها    

      جمله می کردی زِ ماها غم رها

کو برنج چمپه ام؟ یادش بخیر      

      جای آن آورده اند، سبزی زهیر

تا خوری گویی علف خود خورده ای  

   بهر معده خود دو من کاه برده ای

یک هزار و اندی از نوع سُسَش    

    بایدش زد تا توانی انفسش

خورد برد و بر گلویت مانَدَش       

     ای خدایا زین گلو بِرهانَدَش

گَه بیارندی شفیق و گاه ببردندی شمیم 

      هرکدامین می خوری انگار حمیم

ای خدایا تو بده آب زیاد          

 تا بکاریم زین زمین ها قوت ناب

چمپه یِ رنگ طلا کو رنگ تو؟     

  کِی بیاورد این علف با جنگ تو

چمپه ام ای قد بلند ای نازنین!      

    گو کدامین کافرت برد از زمین

چمپه ناز دادی تو با روغن میش

   خود رها نیدی زما از درد ریش

درد مردانی که رفتند زیر خاک   

    با تن مجروح با دستان پاک

کود و سَمَ ت صنعتی بنهاده اند     

    زین همه زهرت فراری داده اند

حال جوانی چمپه را خوش نایدش 

    زین علف هندی همه شب بایدش

آب گوراب زیر پل شنا کنان      

     می پریدیم بر هوا همچون کمان

با دوچرخه پازدی تا زان مکان      

      گو تو می رفتی ز این بر آن جهان

آب گوراب خشک شد خاکش بماند    

    هیچ خیسی بر کف رودش نماند

ای جلال گر این چنین راهی شوی     

  جملگی این فکر را واهی شوی

کم کن این شعر و برو درست بخوان 

     تا که روحِ پیریت گردد جوان

مرگ باد آن چه بگیرد در دلم           

 جای خاک و موطن و هم محفلم

آن کدام درس است میان برگ ها    

   زی بلوطم برتر است با کلگ ها

بَن نگو پسته چو سبز سبزه است       

    ذره دره خوردنش با مزه است

در دلی قاید شفیع روید هزار          

     بنه­ های سبز همه اندر کنار

در مصیری هم بروید صد هزار      

  و آن یکی داری که نامندش کنار

 ای جلال بیشتر نگو قلبم درید      

   این چنین دردی چطور باید کشید

آن زبان بندش بیاور در دهان       

   تا نکرده طاقتم را ناتوان

تهران/ لویزان/ ۱۸ آذر ماه ۹۲ شمسی

 

     

 

نظرات
نظرات پس از تائید مدیریت منتشر خواهد شد

نظرسنجی



محل قرار گیری نظر سنجی

طراحی و اجرا :  تابناك وب